آفتاب من نه در مشرق است نه در مغرب. در مشرق نیست؛زیرا سالهاست که از طلوعش گذشته است. از افق دور شده است. به اوج آسمان آمده است. در مغرب نیز نیست. او اهل غروب نیست. او خورشید بی غروب من است.
كدام كلمه مرا به عشق نزديك مي كند. ديگر مجالي براي نوشتن نيست،
به دنبال پنجره اي مي گردم كه به آفتاب نرسيده گشوده شود. چرا بهاري نيست
چرا كسي فاصله هاي بين غروب و پنجره بي گلدان را نمي شكند براي دوست داشتن مگر چقدر فرصت مانده است
از عشق پرسیدم نام دیگر تو چیست؟ زبان سرخش را در آوردو گفت: “سر سبزی که بر باد می رود”!!!
نازنینم
عشقم را نه از روی جملات نامه هایم بلکه
از چشمانم بخوان .
کلمات ، عشق باشکوه مرا حقیرو کوچک میکنند .
برای فهمیدن معنی نگاهم دنبال کتاب ها نروجوابش را در قلبت خواهی یافت
ای کاش می شد حرف دل را برزبان جاری ساختای کاش می شدحرف دل دیگران راناگفته شنید البته هم من حرف دلم روبه تک ستاره دلم گفتم هم اون به امید روزی که همه بتونند حرف دلشون روبه کسی که دوستش دارن بگن.
• برای هزارمین بار پرسید: تا حالا شده من دلت رو بشکنم؟ منم برایهزارمین بار به دروغ گفتم : نه ! هیچوقت ... تا مبادا دلش بشکنه• کاش می دانستی انتظار دیدنت چه مجازاتی است... شاید دیگر چشمبراهم نمی گذاشتی
• غروب شد، خورشید رفت آفتابگردان به دنبال خورشید می گشت ناگهانستاره چشمک زد آفتابگردان سرش را پائین انداخت... گل ها هرگز خیانت نمیکنند.• آنگاهکه بادستانت واژه عشق را برقلبم نوشتی سواد نداشتم ، امابه دستنانت اعتماد داشتم. حال سواد دارم اما دیگر به چشمان خود اعتمادندارم.• عشق مثل آب می مونه می تونی توی دستات قایمش کنی اما آخرشدستاتو باز می کنی می بینی نیست. قطره قطره چکه می کنه و بدون اینکهبفهمی می بینی دستت پر از خاطره هاست.

امیدوارم که عاشق نشید امااگه عاشق شدیدبه خودتون قول بدیدکه پاش
